98/09/27
امروز چهارشنبه بنده طبق معمول با استرس و بدوبدو که به همه کارهام برسم .از صبحم هیچی نخوردم! رفتم کلاس بعدا موهامو بافتن که خوشگل بشم برا آقایی .ظهر با احمدجونم قرار داشتم آخ جون بلاخره بهم رسیدم من کلی انرژی داشتم خیلی شاد بودم و خیلی گشنه درحد لالیگا که اصلا از من بعیده یه جای دپش رفته بودیم انگار شماله اما بدون دریا خخخ گفتم املت مخصوص بگیم .بلههههه فکر کنید احمد نشسته من دارم املت دولپی میخورم خنده ش میگیره ، همچنان غرم میزنم که برام نون کوچولو درست کن گشنمه فک کنم دومین باره که من دراین حدگشنه بودم (اکثرا اشتهام کور میشه) کلی باهم حرف و خنده و عکس ! درمورد آینده فکر کردن هوف و اینکه قراره دوتانونم لاغر بشیم آمییین! امروزمونم عالی گذشت و من باز سورپرایزا داشتم براش . من عاشق مرحله ردشدن از خیابونم که عین جوجه سرم از کنار بازوش میارم اینطرف یعنی از ماشین میترسم خخخ قربون دوتامون بشم من❤
98/09/28
امروز پنج شنبه صبح قشنگ درس خوندم حالم خوب بود اما کم کم حس بیقراری بهم میومد حس اینکه احمد داره میره نمیتونست شادم کنه ! ازطرفی دندونم بیحسم کرده بود حوصله نداشتم! احمد پیام داد که بیا رفتیم شیرموز مهمون من اینبار همچنان بازم داشتیم بازی میکردیم(احمد اینبار چی شده به جای حرف بازی انجام میدیم) ولی اینبار اکثرا احمد میبرد و من میباختم .یه بسته هم چوبشور برده بودم آقا تمومش کرد شکمو خخخ .حالت چشام امروز فرق داشت.بعدش رفتیم یه چایی و املت زدیم البته1ساعت بعدش! حس مردونه میگرفت میگف خانوم برام چایی بریز دلش میرفت ! ولی من حس عصبی داشتم بهش گیر میدادم و اون هیچی نمیگفت شاید درکم میکرد نمیدونم! نمیتونستم غرق بشم تو چشاش .چرااااا بیخیال بیا عکس بگیریمماجراهای پاییزی 2
جشن سومین سالگرد و چله
ماهگرد سیوسوم
احمد ,داشتم ,اینبار ,حس ,یه ,املت ,و من ,بودم و ,بهش گیر ,گیر میدادم ,داشتم بهش
اشتراک گذاری در تلگرام
تبلیغات
درباره این سایت